به جلو نگاه کنید
سلام امیرمحمدم ،خوبی مامانی ؟ الان که دارم برات می نویسم شما مهدی ،مامان وبابا هم سرکار، تو نی نی سایت یه داستان خوندم گفتم اینجا برات بزارم برات خیلی مفیده هر سال که بزرگتر می شی این رو بخون پيري براي جمعي سخن ميراند. لطيفه اي براي حضار تعريف كرد همه ديوانه وار خنديدند. بعد از لحظه اي او دوباره همان لطيفه را گفت و تعداد كمتري از حضار خنديدند. او مجدد لطيفه را تكرار كرد تا اينكه ديگر كسي در جمعيت به آن لطيفه نخنديد. گذشته را فراموش كنيد و به جلو نگاه كنيد او لبخندي زد و گفت: وقتي كه نميتوانيد بارها و بارها به لطيفه اي يكسان بخنديد، پس چرا بارها و بارها به گريه و افسوس خوردن در مورد مسئله اي مشابه ادامه ...
نویسنده :
مامان
9:23
همايش 5هزار نفري زنان
سلام امير محمدم خوبي ماماني ؟ مامان الان خسته است انگشتام توان نوشتن ندارن ،ولي برات تعريف ميكنم كجا رفته بودم؟ وچي شد ؟ موضوع از اين قراره كه امسال به مناسبت روز زن در تالار بزرگ كشور يه همايش به نام همايش 5هزار نفري تجليل از 50زن برگزيده برگزار شد ، ديروز دعوتنامه داده بودن منم با بقيه همكاران كه روي هم رفته 50 نفر مي شديم رفتيم وزارت كشور تالار بزرگ كشور رفتيم اونجا مستقر شديم البته مي خواستيم طبقه اول بريم كه گفتن پر شده بنابراين ما رفتيم طبقه دوم ، قرآن خوندن ، مشاور رئيس جمهور صحبت كرد بعد سرود ، ساعت 11 شده بود نوبت سخنراني رئيس جمهور بود كه همكارا گفتن دير...
نویسنده :
مامان
13:56
روز معلم
پسر كوچولوي منامیر محمد گلم سلام ، امروزم صبح زود از خونه اومديم بيرون با بابايي شما رو گذاشتيم مهد توي سرويس توي بغل بابايي خواب بودي تا رسيديم اداره . امروز ۱۲ ارديبهشته ، روز معلم همانجور كه ديگه الان مي دوني مامان جون . آقا جون معلم بودند كه الان بازنشسته اند ، خدا ۱۲۰سال سالم و سرحال نگهشون داره اين مقاله رو از ني ني سايت اين جا مي يارم . روز معلم به همه انسانهايي كه عاشقانه به مردم علم ياد ميدهند مبارك روز معلم به همه معلم هايي كه الان فراموش شدند و كسي نيست حتي يه تبريك خشك و خالي بهشون بگه مبارك روز معلم به همه معلم هايي كه يه روز به همه خوندن و نوشتن ياد دادن اما امروز از فرط پيري و بيماري نميتونن حتي يك كل...
نویسنده :
مامان
14:10
رفتن به پارك براي اولين بار
سلام پسر گلم پنج شنبه بعداز ظهر با بابايي اومديم بيرون به قصد رفتن به خونه عمو حسن ، اونا خونه نبودن به بابايي گفتم بيا امير گلمونو ببريم پارك ، بابا يي هم استقبال كرد تو پارك شلوغ بود پراز بچه ، شما هم به هيجان اومده بودي بابايي سوار تاب كردت يه خورده هم تكون داد تو كيف كرده بودي و مي خنديدي من وبابايي هم خيلي خوشحال بوديم تصميم گرفتيم چند روز ي يك بار بياريمت پارك . اينم شرح اولين پارك رفتن ناز مامان . باباي ماماني ...
نویسنده :
مامان
13:40
واكسن يك سالگي
سلام ماماني خوبي امير كوچولوي من ؟ مامان سه شنبه مرخصي گرفت تا چهارشنبه 28 مرداد با بابايي ببريمت واكسن يك سالگيتو برنيم بابا هم مرخصي ساعتي داشت . صبح 7و 45 دقيقه بابايي از خواب پريد گفت زود بلند شيد دير شد منم بلندشدم شما رو هم آماده كرديم قربون اون چشماي خوشگلت برم به زور باز مي شيد با هم رفتيم درمانگاه ،مامور بهداشت وزنت كرد قدتم اندازه گرفت بعد شما رو پاي ماماني نشستي و خانمه واكسن رو توي دستت زد قربون پسر نجيبم برم كه اصلا گريه نكرد ، هيچ عكس العملي هم از خودت نشون ندادي ما هم خوشحال شديم و به خونه برگشتيم من كه پيش شما موندم و بابايي رفت اداره دو بار هم بهت استامينوفون دادم كه...
نویسنده :
مامان
10:40